اخبار و رودیدادها

سفرنامه پایه سوم تزکیه به کربلای ایران


خلاصه :

بچه ها طبق دفترچه ای که از دو روز قبل سفر در اختیار داشتند در کوپه های خود مستقر شدند. نماز مغرب و عشا را در ایستگاه اراک خواندند. پس از صرف شام و کمی شب نشینی وصیت نامه شهدا را با تفآل به انها پخش ک

بچه ها طبق دفترچه ای که از دو روز قبل سفر در اختیار داشتند در کوپه های خود مستقر شدند. نماز مغرب و عشا را در ایستگاه اراک خواندند. پس از صرف شام و کمی شب نشینی وصیت نامه شهدا را با تفآل به انها پخش کردند و چه حال عجیبی بود زمانی که شهید همسفرت با وصیت نامه هم نام میشد.به قول بچه ها ما کجاییم و شهدا کجا بودند....


شب را با صدای هماهنگ قطار به صبح رساندند. با صدای مهماندار قطار که می گفت نیم ساعت دیگر اندیمشک و با کوبیدن به دربها که ملحفه ها را بیرون بگذارید از خواب بیدار شدند.نماز صبح را در هوای معتدل همراه با نسیم خنک اندیمشک اقامه کردند. طلوع آفتاب اندیمشک  و تکان تکان درختهای کنار را با دعای عهد گذاراندند تا به ساختمانهای خوش و قد و قامت دو کوهه رسیدند.

ملیکا نورانی موقعیت جغرافیایی و اهمیت جنگی دو کوهه را برای بچه ها شرح داد. صرف صبحانه در دوکوهه حال و هوای خاص خود را داشت و بعد صحبت آقای کاظمی پشت ساختمان ها ؛در یک دشت بزرگ و خالی از ادمهای دیگر اما پر از شقایق برای بچه ها ، صحبتهایی که در نهایت ختم شد به خلوت تک به تک بچه ها در دشت و پیمان بستن آنها با .....


با بهانه و دلگرمی اینکه غروب امروزمان را هم با دوکوهه به شب میسپاریم راهی آبشارها و آسیاب های شوشتر شدیم. نوع باور نکردنی ای از ساخته دست بشر را در این مکان دیدیم.به هر طرف نگاهمان می افتاد آبی بود که از بلندی آبشارها به دریاچه میریخت .معماری طاقها و اتاقک هایش جوری  طراحی شده بود که در هوای گرم و سوزان شوشتر نه تنها گرمی افتاب آزارمان نمیداد بلکه نسیم خنک ابشار ؛سایه طاقهارا را برایمان لذت بخش کرده بود.


در ادامه بادختران پایه سوم همراه باشید.....

بقعه ای زیبا و قدیمی در دل صفی آباد شوش , امامزاده محمدبن جعفر طیار. حیاطی وسیع و سرشار از درخت کنار با مقبره های خانوادگی دور تا دور. اقامه نماز جماعت در صحن امامزاده و صرف ناهار زیر درخت کنار, چه زیباو بغض انگیز است .تقسیم غذای خود با کودکان گرسنه که با ناامیدی سمت غذاهای ما می امدند و انتظار برخورد سرد داشتند ولی به گرمی استقبال شدند, حتی گنجشکان و کبوتران حرم نیز از برکتی که امامزاده به غذاها بخشیده بود سیر شدند.
پس از گذشت از شهر دزفول شهری که هر وجبش خون شهیدی به خود دیده است و پس از گذشت از پیچ و خم های رود و پل کرخه, به فتح الفتوح هشت سال دفاع مقدس رسیدیم. پا برهنه قدم بر شیارهای فتح المبین گذاشتیم, در بالای گودال قتلگاه راوی از شب عملیات با رمز یا زهرا (س) میگفت و بچه ها متحیر از حکمت نحوه پیروزی بودند. حسین خرازی , احمد متوسلیان , بچه های قرارگاه فتح , نصر ....


خورشید بالا امده بود و باید زودتر به قرار بی قراران می رسیدیم.
دوکوهه قطعه ای از بهشت است. این جمله فقط یک متن ساده نیست....  شاید معنایش را باید در حسینیه حاج همت , ساختمان عمار و مقداد و اوجش را قبرهای خالی گردان تخریب جستجو کرد. حرکت در دو ستون مجزا بر پشت یک علمی که علمدار آن هانیه مرادی بود, بدون نور و هیچ گونه صدایی در دل تاریکی شب باز روایی شب های عملیات بود. شنیدن حکایت مردان گردان تخریب در حسینیه , دلها را به لرزه انداخته بود.

ودر نهایت اسکان شب با یاد گردان امام حسین(ع) به فرماندهی شهید وزوایی در سوله های پادگان شهید کلهر.

روایت ما ادامه دارد...


زهرا هوشیاری

معاون پایه سوم

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

دختران