
اخبار و رودیدادها
فصل امام
خلاصه :
جبرئيل پايين آمد ومشتي خاك به پيام بر داد وچيزي گفت ورفت. پيامبر خاك را مي بوييد،گريه مي كرد وحسين را توي سينه اش مي فشرد.ام سلمه نگران شد.پيام بر گفت:«ام سلمه جبرييل گفت:اين خاك كربلاست،همان جا كه پ
جبرئيل پايين آمد ومشتي خاك به پيام بر داد وچيزي گفت ورفت.
پيامبر خاك را مي بوييد،گريه مي كرد وحسين را توي سينه اش مي فشرد.
ام سلمه نگران شد.
پيام بر گفت:«ام سلمه جبرييل گفت:اين خاك كربلاست،همان جا كه پسرم حسين را بعد از من مي كشند.امانت بماند پيش تو.هر وقت اين خاك تبديل به خون بشود،پسرم شهيد شده.»
ام سلمه خاك را گذاشته بود توي ظرفي شيشه اي وهر روز نگاهش مي كرد.
مي گفت:«روزي كه تبديل به خون بشوي اي خاك،روز بزرگي ست.»
برگي از كتاب قصه كربلا –فصل امام