فرهنگی

یا عالیُ بِحَقِّ علی


خلاصه :

لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ   


آفتاب، خوب می‌داند که فردایش زخمی‌ترین فرداها خواهد شد. خوب می‌داند که فردا، فردای اندوه است و فردای تلخکامی.
خوب می‌داند که آغازش را به خون نوشته‌اند.
 ستاره‌ها، یکی یکی خاموش می‌شوند. امشب حتی ماه، سر تابیدن ندارد و کوچه‌ها دلتنگ‌تر از پیش‌اند. بوی غربت، گریبان شب را گرفته است. نخلستان‌ها از اندوه فردا زانو زده‌اند. امشب هیچ آوازی را نفس خواندن نیست.

ماه از زمین فاصله گرفته است. امشب ماه، دوردست‌ترین نقطۀ آسمان است. گویا ماه هم دل دیدن زخم خورشید را ندارد!
شب، شبی دیرپاست. شب، بوی ستاره نمی‌دهد، تنها عطر زخم شب‌بوهاست که بوی اتفاق می‌دهد.
کوچه‌ها پر از دلهره‌اند و شهر، دلشوره‌ای بزرگ دارد.

 
بین چشمان شهر و خواب‌های آرام، قرن‌ها فاصله افتاده است. دیوارها ذکر می‌گویند و هوا در اندوهی بزرگ، جریان گرفته است.


صدای اذان بلند می‌شود. درها و دیوارها، تاب بر پا ایستادن ندارند. کاش پرده‌ای سیاه، چشمان این همه پنجرۀ مضطرب را ببندد! دیگر زمان ان شده است تا اتفاق، به گل سرخ تبدیل شود. خاک، در خود فرو می‌ریزد؛ وقتی خون سرت، چشمۀ خون‌هایی می‌شود که در کربلا فواره خواهند زد و آفتاب در پیراهنی سیاه برمی‌خیزد از خواب؛ وقتی که می‌گویی:
«فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبَه»

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

دختران