دلنوشت

فصل چهارم "حرکت"


خلاصه :

می خواهم درس ها را زندگی کنم و زندگی نیازمند حرکت است     

صندلی را جلو می کشم؛ می نشینم تا درس بخوانم. 
تا از حرکت و شتاب بخوانم.
از سرعت.
از جابه جایی و مسافت. 
می خواستم شیمی بخوانم، که می گفت الکترون به دور هسته در گردش است.
می خواستم زمین بخوانم، آن صفحه ای که نوشته بود زمین به دور خورشید می چرخد.

می خواستم درس بخوانم و همه این ها را حفظ کنم، پس نشستم.

؛؛ اما زمین با من ننشست، چرخ زدنش را ادامه داد.
الکترون ها همچنان دور هسته پیچ و تاب می خوردند.
پرنده ها آسمان را دور می زند و رود ها زمین را.
کائنات حرکت می کرد ؛؛

من نشسته بودم ولی جهان حرکت می کرد.

؛؛ چطور می شود میان جهانی از حرکت بنشینی و تصور کنی خودت بخشی از آن جهانی؟ 

اما توی کتاب هایم این را ننوشته بود، ننوشته بود برای فهم حرکت باید حرکت کرد، باید چرخ خورد و چرخید،
که دنیا می چرخد...
نمی شود نشست و انتظار داشت زندگی حرکت کند! 
نمی شود نشست و درس خواند و درس زندگی را فهمید! 
باید برای فهم درس زندگی حرکت کرد!! 
همان کاری که زمین می کند، 
کاری که همه جهان می کنند :)

سلام فاطیما عالی بوددد 👏👏👏

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

قربانت 😘
خیلی خوشحالم که خوندی و نظر دادی 😍
و خیلی خوشحال تر که دوست داشتی 😍

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

سلام فاطیمای عزیزم
دخترم مطلب خوبی بود لذت بردم
یک پیشنهاد : شما می توانید برای محتوای خود یک تصویر بند انگشتی قرار دهید در این حالت خواننده را به مطلب و درک بهتر از ان هدایت می کند و اثر به نوعی دارای زیبایی و ارزش بیشتر می شود

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


دختران